loading...

مینا نیک سرشت

بازدید : 1143
پنجشنبه 23 بهمن 1398 زمان : 21:56

یادمه سنم که کمتر بود همه‌ی آدما رو آبی آبی می‌دیدم. درست مثل آسمون صاف و زلال و شفاف. هیچ وقت فکر نمی‌کردم غیر این ممکنه وجود هم داشته باشه. درس دانشگاهم که تموم شد به سفارش یکی از همکارای خواهرم وارد مدرسه‌ی سما شدم. سما مقطع دبیرستان و البته دخترونه! حتماً میتونید تصور کنید یک تازه فارغ التحصیل از محیط گرم و نرم دانشگاه که طبیعتاً زمان ما خیلی دانشگاه بهشت بود وقتی وارد دنیای بی شرف کار میشه چقدر همه چیز واسش عجیب میاد. پر از انرژی و هیجان بودم. هیجان و انگیزه. کارم رو با ذوق تمام انجام می‌دادم. مسئول سیستم قبلی اونجا خانمی‌بود که باردار شده بود و باید میرفت مرخصی زایمان!

مدیر کم کم ازم خوشش اومده بود. هر روز بیشتر ازم میخواست بمونم تا کارهاشو انجام بدم. کم کم با بچه‌های مدرسه دوست شده بودم. معلم‌ها زنگ تفریح میومدن پیشم تا کارهاشون و سوالات شون رو ازم بپرسن. منم داشتم به اون فضا و محیط خوب انس می‌گرفتم. خصوصاً وقتی آخر وقت کیفم رو جمع می‌کردم تا راهی خونه بشم وقتی تعارف مدیر رو برای رسوندنم درب منزل رد می‌کردم و لبخند رضایتش رو در قبال کار اون روزم دریافت می‌کردم احساس میکردم چقدر بزرگ شدم. میتونم مسئولیت قبول کنم و کاری رو به خوبی انجام بدم.

همه چیز داشت خوب پیش میرفت. حتی خواهرم سفارشمو کرده بود تا من به صورت دائمی‌اونجا دستم بند بشه و برم سرکار. مدیرم راضی بود و البته هر روز این رو بیشتر بهم نشون میداد. هیچ وقت اون لبخندش یادم نرفت. منم با همون تفکر سفید و آبی در مورد آدمها داشتم زندگی می‌کردم.

مدرسه قرار بود جشنی برگزار کنه به یه مناسبته کوفتی! یادم نیست دقیقش! مدیر ازم خواسته بود فیلم و عکس‌های مراسمات و نوشته‌ها رو واسش شیک و تمیز درست کنم و تحویل بدم واسه‌ی برگزاری مجلس آبرو!

کارم تموم شده بود و دوبار محتوا رو چک کرده بودم که کاری از قلم نیافتاده باشه. همه چیز مرتب بود و با مدیر هم هماهنگ کرده بودم که چنین کردم و چنان. اومدم برم دیدم مسئول قبلی وارد اتاق شد و بعد سلام و احوالپرسی زارت نشست پشت سیستمم. منم مالک اونجا نبودم که اعتراضی داشته باشم و رفتم.

وسایلمو جمع کردم و راهی منزل شدم. فرداصبح توی راه بودم خوشحال و خندان که قراره امروز برای مدیر آبرو بخرم. رسیدم مدرسه که دیدم مدیر ناراحت و عصبانی منتظر اومدن منه!

پسورد سیستم رو من داشتم و مدیر و البته مسئول قبلی. رسیدم پشت میز و مدیر ناراحت که کو فایل! فایلی که درست کرده بودی؟ منم خوشحال که ناراحتی نداره اینهاش!!!!!

کو پس؟ خودم درست کرده بودم! روی دسکتاپ گذاشتمش! سیستم رو زیر و رو کردم! نبود! نبود! یعنی چی شده؟!!!

فایل پاک شده بود به هر دلیلی! صدای جا افتادنم توی مدرسه و رضایت مدیر به گوش خیلی‌ها رسیده بود. خودم شنیده بودم که می‌گفتند این نیروی جدید خیلی مدیر روش حساب می‌کنه!

خلاصه اذیت تون نکنم کمی‌بعدتر واضح تر فهمیدم مسئول قبلی به دلیل حسادت و تنگ نظری و وابستگی شدید به کارش که دلش میخواست کسی جاشو نگیره فایلی که من درست کرده بودم رو از دست پاک کرده بود تا....

دنیای کثافت کار و آدمهای مریض محرز! جریان کار من اونجا تموم شد و من نتونستم کثافت روح اون زن حقیر رو اثبات کنم. کمی‌بعدتر وارد جای عوضی تری شدم که تمام شکست‌های زندگیم و افتضاحات روحیم رو مدیون اونجام!

توی اون جای جدید فهمیدم اون خانم مسئول قبلی زن مدیر اینجاست! هیچ وقت نتونستم حقارت اون آدم رو فراموش کنم! البته که سالهای بعد بخاطر برخورد خوب اون مدیر سعی کردم نجاسات روحی زنش رو فراموش کنم.

الان که اینها رو مینویسم همه چیز به مرور زمان واسم مثل روز روشن شد. کم کم فهمیدم جای جدید آدمهاش سیاه سیاه بودن! من چیزهایی اونجا دیدم که توی سن کم باورم نمیشد حتی معنای خیلی چیزها رو نمی‌فهمیدم. درست مثل بچه‌‌‌ای که نمیدونه از کجا و چطوری بوجود اومده من هم معنای خیلی رفتارهای کثیف رو نمیفهمیدم! روحم پاک پاک بود و کاش و صد کاش که هیچ وقت پام به اون خرابه باز نمیشد!

کم کم فهمیدم مدیر و منشی و همکار متأهل و مجرد باهم ارتباط دارند! کم کم فهمیدم میشه زن داشت و نامرد نامرد و بیشرف بود! کم کم فهمیدم تعرض به جنس زن چقدر راحته و چقدر آدم در حد یک شیطان میتونه اونقدر کثیف و پست بشه که به اسم دین و ظاهر کثافت شخصیتش رو بپشونه و همه کاری بکنه!

من خیلی سنم کم بود! در چندسال اخیر که دوستام طلاق گرفتن و دیدم با چشمای خودم چطور همه چیزی رو که قبول داشتن و رعایت می‌کردن چطور همه چیز رو منکر شدن و همه چیز رو کنار گذاشتن فهمیدم من چقدر دیر فهمیدم آدمها آبی نیستن! آدمها میتونن روز عقد و ازدواج شون به دوست پسرشون پیام بدن تازه فهمیدم چقدر یک نفر میتونه عوضی باشه و چقدر من ساده در مورد این آدما فکر می‌کردم و چقدر خوب می‌دیدمشون. یادمه وقتی زیرآبمو زدن، تهمت ناموسی زدن، آشغال‌های ذهن شون رو بهم چسبوندن چقدر احساس بی پناهی کردم برای اثبات حق بودن و درست بودن خودم! چقدر افراد دین پرور، دین مدار دور و برم بود در قالب انسان که من اون‌ها رو در قالب دوست و انسان می‌دیدم! اما من ازون تهمتها و کثافت همنشینی‌ها نجات پیدا کردم ولی هیچ وقت یادم نرفت اون روزا که میرفتم حرم امام رضا و میگفتم به من نشون بده دور و برم رو، به من نشون بده کی دوستمه و کی دشمنم. بهم نشون بده باطن آدمایی که بهم ضربه زدن! و متأسفانه روز به روز بیشتر هویت این افراد رو دیدم. من که نشستم دارم زندگی می‌کنم و چرا باید بدونم فلانی به فلانی پیام داده! فلانی رو با فلانی دیدم و خیلی مزخرفات دیگه!

من از دین متنفر نشدم! از اعتقاداتم دست برنداشتم! خدا منو نجات داد و هیولاهایی رو که کنارم بودن با چهره‌ی واقعی شون دیدم. کم کم فهمیدم مدیر داخلی و منشی میتونن با هم رابطه داشته باشن ولی من خیلی ساده بودم که نفهمیدم! کم کم فهمیدم گاهی لازمه برای نشون ندادن چهره‌ی واقعیت به همسرت باید پنهان کاری کنی! موبایلتو رمز بذاری و البته در بیرون و در فضای مجازیت دین رو فریاد بزنی! کم کم فهمیدم میشه روز عقدکنون به دوست پسرت اعلام کنی چقدر پستی و چقدر میتونی با اعتقادات و احساسات کسی بازی کنی و مثل آب خوردن بری ازدواج کنی! کم کم فهمیدم دین یعنی چی و هر آدمی‌مثل خودش و امثال خودش رو دور و برش جمع میکنه واسه کسب اعتبار و آبرو!

من هنوزم دعامو توی حرم امام رضا از خدا میخوام! خدایا چهره‌ی واقعی آدمها رو خصوصاً اونها که دم از دینت میزنن ولی در پنهان یک کثافت به تمام معنان بهم نشون بده!

میخوام زندگیم پاک باشه از حضور این شیطان‌های دین پرست که با اعتقادات و احساسات و شرف یک انسان معتقد و با آبرو بازی می‌کنن!

من خیلی چیزا فهمیدم و خیلی چیزا دیدم و دهنم رو بستم اما در روزهای اخیر دیدم چقدر خوبه گذشته‌ی خودمو فراموش نکنم و فکر نکنم میتونم توی فضای مجازیم کلفت باشم و چهره‌ی معنوی و مومن و موجه و خیلی انسان از خودم نشون بدم!

کافیه خدا بخواد آبروی آدمی‌رو جایی به باد بده و کاری کنه که بفهمی‌اونه که آبرو دادت و از بی آبرو بودن نجاتت داد!

الهی هیچ وقت روی کثیف و نحس بعضی‌ها رو نبینم تا راه دینی رو که خدا روزیم کرد برعکس برم و بشم یکی مثل اونا!

میدونی از نظر من کثیف ترین آدما چه کسانی هستن؟

سالها توی روابط همسران غوطه خوردم کلاس درس، کتاب، کارگاه و حالا هم کارگاه پروفسور جان بزرگی و مشاوره‌های پیش از ازدواج!

کثیف ترین و بی شرف ترین آدما کسانی هستن که با روح و روان شریک زندگی شون بازی می‌کنن و البته خیانت کارن. خیانت هم یکی دو مورد نیست! مورد دیدم ازدواج کرده هنوز میره صفحه‌ی مجازی فلانی و چک میکنه! مورد دیدم ازدواج کرده چشم و حواسش پیش منشی و دوست دختر و دوست پسرشه و مورد دیدم هیچ خط قرمزی توی رابطه واسش تعریف نشده! من به این آدما میگم بی شرف!

اگر ندیده بودم هنوزم اون آدما رو آبی آبی می‌دیدم و ازشون یاد می‌کردم. برید به درک که حتماً تقاص احساسات پایمال شده‌ی فردی رو خواهید داد که با بی شرفی تمام پا روش گذاشتید و یک فرد معتقد رو تبدیل به یک آدم خشمگین و متنفر از تمام مناسبات کردید!

اشتباه نکنید خودمو نمیگم! انسان‌هایی رو میگم که در جریان زندگی شون و عملکردشون در حال حاضر هستم و میبینم چطور خط و جریان شون به یک باره عوض شد! اینها حاصل دسترنج همین مدل افراد بوده و هست و البته که منم مشخصاً در جریان خیلی چیزها قرار می‌گرفتم به طور خیلی اتفاقی و با چهره‌ی واقعی بعضی آشنا شدم!

خدایا ازت ممنونم که راه و مسیر زندگی من رو روشن و شفاف کردی با حضورت و کمکم کردی به مرور زمان حکمت و دلیل بسیاری اتفاقات رو بدونم!

Let's block ads! (Why?)

سرور ایستاده مناسب برای کسب و کار های کوچک
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 15
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 3
  • بازدید کننده امروز : 3
  • باردید دیروز : 120
  • بازدید کننده دیروز : 121
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 309
  • بازدید ماه : 125
  • بازدید سال : 771
  • بازدید کلی : 46569
  • کدهای اختصاصی