loading...

مینا نیک سرشت

بازدید : 1111
پنجشنبه 23 بهمن 1398 زمان : 21:56

یادمه سنم که کمتر بود همه‌ی آدما رو آبی آبی می‌دیدم. درست مثل آسمون صاف و زلال و شفاف. هیچ وقت فکر نمی‌کردم غیر این ممکنه وجود هم داشته باشه. درس دانشگاهم که تموم شد به سفارش یکی از همکارای خواهرم وارد مدرسه‌ی سما شدم. سما مقطع دبیرستان و البته دخترونه! حتماً میتونید تصور کنید یک تازه فارغ التحصیل از محیط گرم و نرم دانشگاه که طبیعتاً زمان ما خیلی دانشگاه بهشت بود وقتی وارد دنیای بی شرف کار میشه چقدر همه چیز واسش عجیب میاد. پر از انرژی و هیجان بودم. هیجان و انگیزه. کارم رو با ذوق تمام انجام می‌دادم. مسئول سیستم قبلی اونجا خانمی‌بود که باردار شده بود و باید میرفت مرخصی زایمان!

مرد پیشانی بلند محبوب من، کامو

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 15
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 15
  • بازدید کننده دیروز : 14
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1
  • بازدید ماه : 547
  • بازدید سال : 32356
  • بازدید کلی : 45427
  • کدهای اختصاصی